Jason Statham
دل شکسته
کاربر تالار
کاربر فعال
گروگان گیره، بعد از این که به خواسته خود نرسیدند، او را در جنگلی در کلمبیا رها کردند و او، که در دهه 1950 این اتفاق تلخ برایش رخ داده، به مدت پنج سال در جنگل به سبک تارزان ها و در قلمرو میمون ها بزرگ شده است.در این مدت او یاد می گیرد که برای سیر کردن شکمش باید با دستهای خالی حیوانات کوچک را شکار کند. پس از پنج سال گروهی شکارچی او را می بینند و به شهر می آورند. خانواده ای کلمبیایی او را می پذیرند و نام مارینا لوز را برای او انتخاب می کنند.در بیست سالگی در سفری به انگلستان با همسر آینده اش جان چپمن که یک متخصص میکروب شناس است آشنا می شود و در همان کشور باقی می ماند.او هم اکنون دو فرزند دارد و در یورکشایر زندگی می کند.
به گزارش پارس ناز این خلاصه داستان زندگی خانم مارینا چیمن است که برخی کارشناسان، بعضی قسمت های آن را فانتزی می دانند؛ اما این خانم در گفتگو با رسانه ای انگلیسی زبان بر درستی جزء-جزء روایت زندگی اش اصرار دارد.داستان خانم چپمن - که شبیه داستان تارزان است- در دهه پنجاه میلادی آغاز شد. زمانی که او از خانه اش در کلمبیا، در سن چهار سالگی ربوده شد و سرانجام وی از جنگل سر در آورد. در اینجا، او به یاد می آورد لحظه ای را که محبت میمونی او را از مرگ نجات داد.
او مهارت هایی که برای زیستن در جنگل از میمون ها آموخته- مثل بالا رفتن از درخت، شکار حیوانات، خوابیدن در شکاف درخت ها- را توضیح می دهد.خانم چپمن، که به زودی کتاب خاطراتش منتشر خواهد شد، می گوید هیچ تصور و امیدی به بازگشت نداشتم تا روزی که صدای کامیونی شنیدم...
منبع پارس ناز
به گزارش پارس ناز این خلاصه داستان زندگی خانم مارینا چیمن است که برخی کارشناسان، بعضی قسمت های آن را فانتزی می دانند؛ اما این خانم در گفتگو با رسانه ای انگلیسی زبان بر درستی جزء-جزء روایت زندگی اش اصرار دارد.داستان خانم چپمن - که شبیه داستان تارزان است- در دهه پنجاه میلادی آغاز شد. زمانی که او از خانه اش در کلمبیا، در سن چهار سالگی ربوده شد و سرانجام وی از جنگل سر در آورد. در اینجا، او به یاد می آورد لحظه ای را که محبت میمونی او را از مرگ نجات داد.
او مهارت هایی که برای زیستن در جنگل از میمون ها آموخته- مثل بالا رفتن از درخت، شکار حیوانات، خوابیدن در شکاف درخت ها- را توضیح می دهد.خانم چپمن، که به زودی کتاب خاطراتش منتشر خواهد شد، می گوید هیچ تصور و امیدی به بازگشت نداشتم تا روزی که صدای کامیونی شنیدم...
منبع پارس ناز