داستان های جالب

BaranMR

BaranMR

آبجیه حسین :دی
کاربر ماندگار
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز…. وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش باید بیشتر کره بریزی …
وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟
دارن میسوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمیکنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش !
دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟
یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …

زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟ شوهر به آرامی گفت : فقط میخواستم بدونی وقتی دارم رانندگی میکنم، چه بلائی سر من میاری!:r
 
BaranMR

BaranMR

آبجیه حسین :دی
کاربر ماندگار
پاسخ : داستان های جالب






کار حکیم ارد بزرگ

به حکیم ارد بزرگ گفتند : ایرانیان را چگونه دیدید ؟

فرمود : بزرگانی در درون چراغ جادو !
گفتند : چراغ جادو ؟!
فرمود : آری ... ایران سرزمین بزرگان است و هزار افسوس که بیشتر این بزرگان ، در درون چراغ جادو ، خویش را در بند کرده و دلخوش به زندگی در سختی و غم هستند
گفتند : حکیم در این میانه ، کار شما چیست ؟
فرمود : به هزار گونه سخن ، دستان اندیشه ام را ، بر چراغ های آنان می کشم تا از آن برون آمده و خود را باز یابند و برای آبادی و شادی این سرزمین بکوشند ...:r
 
Germanitor

Germanitor

Storm of Swords
مدیر بازنشسته
پاسخ : داستان های جالب






کار حکیم ارد بزرگ

به حکیم ارد بزرگ گفتند : ایرانیان را چگونه دیدید ؟

فرمود : بزرگانی در درون چراغ جادو !
گفتند : چراغ جادو ؟!
فرمود : آری ... ایران سرزمین بزرگان است و هزار افسوس که بیشتر این بزرگان ، در درون چراغ جادو ، خویش را در بند کرده و دلخوش به زندگی در سختی و غم هستند
گفتند : حکیم در این میانه ، کار شما چیست ؟
فرمود : به هزار گونه سخن ، دستان اندیشه ام را ، بر چراغ های آنان می کشم تا از آن برون آمده و خود را باز یابند و برای آبادی و شادی این سرزمین بکوشند ...:r

مخالفم
هیچ بزرگی در هیچ دوره ای و هیچ آدم ساده ای در هیچ دوره ای برای این مرزو بوم کم نزاشته اند بدون گفته کسی از همه چیز خود در راه این خاک عاشقانه سوختند و در این مرز یکی شدند
 
warrior2020

warrior2020

کاربر تالار
کاربر تالار
پاسخ : داستان های جالب

[FONT=&quot]مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]ک[/FONT][FONT=&quot]ر[/FONT][FONT=&quot]یم خان را ملاقات کند[/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]سربازان مانع ورودش می شوند[/FONT][FONT=&quot]![/FONT][FONT=&quot]خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود ومی پرسد ماجرا چیست ؟ پس از گزارش سربازان به خان؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT][FONT=&quot]چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟مرد می گوید دزد،همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم[/FONT][FONT=&quot] ![/FONT][FONT=&quot]خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟[/FONT][FONT=&quot]![/FONT][FONT=&quot]مرد می گوید: من خوابیده بودم[/FONT][FONT=&quot]![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]خان می گوید: خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]در تاریخ ماندگار می شودوسرمشق آزادی خواهان می شود[/FONT][FONT=&quot] ...[/FONT]
[FONT=&quot]مرد می گوید[/FONT][FONT=&quot]:[/FONT][FONT=&quot]من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری[/FONT][FONT=&quot]...![/FONT][FONT=&quot]خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کندوسپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنندودر آخر می گوید: این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم[/FONT][FONT=&quot]... [/FONT]
 
متن زیبا برای فرزند پسر - متن زیبا برای فرزند دختر - متن ادبی درباره برادر - کابل شارژر سامسونگ- خرید قاب گوشی- جواب آمیرزا- اسکرین شات سامسونگ - فلش کردن گوشی - اروس دیجیتال - قاب گوشی A54 - قاب گوشی s23 ultra -
بالا