اختصاصی شعر های خودم

3

3tare

کاربر تالار
کاربر تالار
فریب روزگار
در چهار چوب تنگ صدا گم شده ام

سال هاست

که ترانه ها بکر

در درون سینه ام

می تراود و

پس از اندکی زمان

می خشکد

دیگر مرا توان سرودن نیست

انگشتانم جز خط خطی کردن

چیز دیگری نیاموخته اند

دیگر به چیزی نمی اندیشم

همه چیز در این طابوت به ابدیت پیوسته است

همه چیز مسخ شده است

مرده است

ما فریب خوردگان روزگاریم

مسخ شده اندیشه های بی خود از خود

و به هرز رفته دورانیم

از روی هرزگی برای هرزگی

دستانم را بگیر

حصار سکوتم را بشکن

و مرا با خود ببر

به سوی

وسعت بی منتها

مرزبودن و سرودن

دستم را بگیر

و از این پستوی خشک سکوت

نجاتم بخش

مرا ببر

ببر آن سوی تر شقایق ها

عاشقی را یادم بده

و بگو که با یک قدم فاصله

فرستگ ها از تو دورم

وآنگاه بنشین

و داغ شقایق را تما شا کن

داغ تازه شقایق را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
3

3tare

کاربر تالار
کاربر تالار
عجب شعر قشنگی گفتم

تشویق
 
متن زیبا برای فرزند پسر - متن زیبا برای فرزند دختر - متن ادبی درباره برادر - کابل شارژر سامسونگ- خرید قاب گوشی- جواب آمیرزا- اسکرین شات سامسونگ - فلش کردن گوشی - اروس دیجیتال - قاب گوشی A54 - قاب گوشی s23 ultra -
بالا