نمیدانم چرا!
اما تورا هرجا که میبینم
دلم ناگفته میخواهد که
نزدیک تو بنشینم
تن یخ کرده
آتش را که میبیند چه میخواهد؟
همانی را که میخواهم
تورا وقتی که میبینم
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم
که میترسم
به جانت چشم زخم آید
اگر گویند تحسینم
تو تنها میتوانی
آخرین درمان من باشی
و دیگر دوستان
بیهوده میجویند تسکینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی
من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا
بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی، عشق من
نا باوران عشق می بینند
که این من، این منِ آرام
در مردن به جز اینم