Jason Statham
دل شکسته
کاربر تالار
کاربر فعال
دلتنگ تو امروز شدم تا فردا...
فردا شد و باز هم تو گفتي فردا...
امروز دلم مانده و يه دنيا حرف...
يک هيچ به نفع دل تو تا فردا!!!
چيزيم نيست خرد و خميرم فقط همين
کم مانده است بي تو بميرم فقط همين
از هرچه هست و نيست گذشتم ولي هنوز
در عمق چشمهاي تو گيرم فقط همين
با تو از عشق ميگفتم
از پشيماني
و از اينكه فرصتي دوباره هست يا نه ؟!...
در جواب صدايي بي وقفه مي گفت:
"دستگاه مشترك مورد نظر خاموش مي باشد!!!"
دلبرکم چيزي بگو به من که از گريه پرم
به من که بي صداي تو از شب شکست مي خورم
دلبرکم جيزي بگو به من که گرم هق هق ام
به من که آخرينه ي اواره هاي عاشقم
چيزي بگو که آينه خسته نشه از بي کسي
غزل بشن ترانه هام نه هق هق دلواپسي
هنوز عشق تو اميد بخش جان من است
خوشا غمي که ازو شادي جهان من است
چه شکر گويمت اي هستي يگانه ي عشق
که سوز سينه ي خورشيد در زبان من است
اگر چه فرصت عمرم ز دست رفت بيا
که همچنان به رهت چشم خون فشان من است
تو که تنها کسي هستي که جان را در تو مي جويم
نمي دانم چه خواهد شد اسيرم در دو راهي ها
غرورم يکطرف ماند و دل ديوانه ام اينجا
چه مي شد بشکنم روزي غرور جنس سنگي را
بگويم عاشقت هستم بمان با من تو اي زيبا
از اين همه احساس
يک عالمه حسرت به من دادي
و خود
در بي نگاهي يک آينه
پنهان شدي
مي داني چرا
قاصدک را دوست دارم؟
چون نه از تو
بلکه از اميد آمدنت
خبر مي آورد
فردا شد و باز هم تو گفتي فردا...
امروز دلم مانده و يه دنيا حرف...
يک هيچ به نفع دل تو تا فردا!!!
چيزيم نيست خرد و خميرم فقط همين
کم مانده است بي تو بميرم فقط همين
از هرچه هست و نيست گذشتم ولي هنوز
در عمق چشمهاي تو گيرم فقط همين
با تو از عشق ميگفتم
از پشيماني
و از اينكه فرصتي دوباره هست يا نه ؟!...
در جواب صدايي بي وقفه مي گفت:
"دستگاه مشترك مورد نظر خاموش مي باشد!!!"
دلبرکم چيزي بگو به من که از گريه پرم
به من که بي صداي تو از شب شکست مي خورم
دلبرکم جيزي بگو به من که گرم هق هق ام
به من که آخرينه ي اواره هاي عاشقم
چيزي بگو که آينه خسته نشه از بي کسي
غزل بشن ترانه هام نه هق هق دلواپسي
هنوز عشق تو اميد بخش جان من است
خوشا غمي که ازو شادي جهان من است
چه شکر گويمت اي هستي يگانه ي عشق
که سوز سينه ي خورشيد در زبان من است
اگر چه فرصت عمرم ز دست رفت بيا
که همچنان به رهت چشم خون فشان من است
تو که تنها کسي هستي که جان را در تو مي جويم
نمي دانم چه خواهد شد اسيرم در دو راهي ها
غرورم يکطرف ماند و دل ديوانه ام اينجا
چه مي شد بشکنم روزي غرور جنس سنگي را
بگويم عاشقت هستم بمان با من تو اي زيبا
از اين همه احساس
يک عالمه حسرت به من دادي
و خود
در بي نگاهي يک آينه
پنهان شدي
مي داني چرا
قاصدک را دوست دارم؟
چون نه از تو
بلکه از اميد آمدنت
خبر مي آورد