اختصاصی تکست آوا

M_A_Qolami

M_A_Qolami

-
مدیر ارشد تالار
نگاه کن واسه تو قلبم ، چجوری داره می کوبه

فقط خوبم به شرطی که ، ببینم حال تو خوبه

واسه گرفتن دستات ، چه حسی داره دست من

نفسام تندتر میشه ، واسه کنار تو بودن

مثه احساس تنهایی

زیر بارون پاییزی

تو حتی موقع رفتن

چقد زیبا ، غم انگیزی

کنارم باش تا آخر ، من از تنهایی بیزارم

حواست نیست یادت نیست ، تورو خیلی دوست دارم



دلم میریزه وقتی تو ، تو پیچ و تاب هر راهی

حواسم به تو ئه اگه ، حواست پرت شه گاهی

تو رویایی ترین حسی ، تو رویایی ترین لحظه

دلت دریای آرومه ،نگات آرامشه محضه​

مثه احساس تنهایی

زیر بارون پاییزی

تو حتی موقع رفتن

چقد زیبا ، غم انگیزی

کنارم باش تا آخر ، من از تنهایی بیزارم

حواست نیست یادت نیست ، تورو خیلی دوست دارم

ترانه سرا ها : حدیث دهقان و مهرزاد امیرخانی​
 
Real Feeling

Real Feeling

پسر دایی
کاربر فعال
باران
اضلاع فراغت را می شست.
من با شن های
مرطوب عزیمت بازی می کردم
و خواب سفرهای منقش می دیدم.
من قاتی آزادی شن ها بودم.
من
دلتنگ
بودم.
در باغ
یک سفره مانوس
پهن
بود.
چیزی وسط سفره، شبیه
ادراک منور:
یک خوشه انگور
روی همه شایبه را پوشید.
تعمیر سکوت
گیجم کرد.
دیدم که درخت ، هست.
وقتی که درخت هست
پیداست که باید بود،
باید بود
و رد روایت را
تا متن سپید
دنبال کرد.
اما
ای یاس ملون!

سهراب سپهری
 
Real Feeling

Real Feeling

پسر دایی
کاربر فعال
اینجا برای از تو نوشتن هوا كم است

دنیا برای از تو نوشتن مرا كم است

اكسیر من نهاینكه مرا شعر تازه نیست

من از تو می نویسم و این كیمیا كم است

دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز

من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت


دریا كه از اهالی این روزگارنیست

امشب ولی هوای جنون موج میزند

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست


ای كاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین

دریا هم اینچنین كه منم بردبار نیست

محمد علی بهمنی
 
Real Feeling

Real Feeling

پسر دایی
کاربر فعال
مي بيني ام وقتي به مويم برف غم باشد
روزي كه پشتم مثل پشت كوه خم باشد

با تو شبي از حسرت امروز خواهم گفت
وقتي كه حرفم محض پيري محترم باشد

مي گويم از روزي كه خوردم حرفهايم را
ترجيح ميدادم كه نانم در قلم باشد

روزي كه گريان از خيابان آمدي گفتي
نفرين به شهري كه سگي در هر قدم باشد

يادت مي آرم گفتي اميد بهاري نيست
وقتي زمستان و زمستان پشت هم باشد

آن روز وقتي سروهاي سبز را ديديم
شكرخدا شب رفته بايد صبحدم باشد

چاي از دهان افتاد ول كن شايد آن فرصت
روزي براي كودكانت مغتنم باشد

ميخواستم از بوسه بنويسم هراسيدم
توي كتابم بيتي از اين شعر كم باشد
مهدی فرجی
 
M_A_Qolami

M_A_Qolami

-
مدیر ارشد تالار
کمر بندگی عشق نبندد به میان

مگر ان بنده که از بند جهان ازاد است

من اگر رندم و بدنام برو خرده مگیر

زانکه هر خوب و بدی از ادب استاد است

پنجه در پنجه تقدیرنشاید افکند

زانکه بازوی قضا سخت تر از فولاد است​
 
M.Bagheri

M.Bagheri

مدیر کل تالار
مدیریت کل تالار
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند
در میان پاکبازان من نه تنها سوختم
جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

رهی معیری
 
Real Feeling

Real Feeling

پسر دایی
کاربر فعال
«هنر برای هنر»

هنر برای هنر بود
اگر کودک هم سایه سیر می خوابید
و بمبِ هسته یی
اعجازِ قرن نامیده نمی شد

مرا ببخشید که نمی توانم
با پاهایی که ناخن هاشان را کشیده اند
برایتان باله برقصم

من نقاشی انتزاعی را نمی فهمم
و میانه ندارم با نقاشانی که
وقتی پشتِ سه پایه هاشان می ایستند
بغضی در گلو ندارند

من شعار می دهم اگر شعر
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم باشد
یا حکایتِ خر و کنیزک.
شعار می دهم و
پیش می روم و
نیش می زنم
مانندِ ماری که به کرم بودن متهم شده
بگذار شاعرانِ دیگر بر قلاب ها برقصند
قبل از بلعیده شدن
به دستِ ماهیانی که زیبایی را دوست می دارند
و زیبایی به چشمشان
رقصِ کرمی ست
که قلاب را بر گلوگاهشان می دوزد

نفت یک شبه ملی نشد
اما شاعرانی را می شناسم
که به چشم بر هم زدنی
ملی نامیده شدند
اگر چه جهانشان
تنها در دایره ی منقلی خلاصه می شد

من هم می توانستم
حرف هایی به بزرگیِ نوبل بزنم
و آن قدر شاعر بودم که بتوانم
در کافه های سیگار ممنوع بنشینم
و با ترانه های سوزناک
دل از دخترانِ نوجوان ببرم
اما خواستم وصله یی شوم بر پیراهنِ پاره ی تو
- پسرک سرماخورده ی پشتِ چراغ قرمز -
که دعاهای ضدِ آبت را حراج کرده یی.
خواستم النگویی پلاستیکی باشم
بر دستانِ خواهرت
یا دستمالی که عرق از پیشانیِ پدرت بگیرد
وقتی از پیِ کار،
سربالاییِ راهِ کارخانه را بالا می رود
می خواستم هیزمی در بخاریِ چپرِ شما باشم
تا رماتیسم
از پای مادرت به قلبش نخزد
این همه را خواستم و
نتوانستم

کاش جهان به قشنگیِ بالِ پروانه بود
تا شعر از واژه های تاریک تهی می شد
اما وقتی پدربزرگ در جوانی
دندان هایش را
به دندان سازی طماع می فروشد
و گیس های مادربزرگ
یک شبه سفید می شوند
دیگر چه گونه می شود گفت:
زنده گی رسمِ خوش آیندی ست

من سنگی بودم
که فکرِ شکستنِ هیچ شیشه یی را در سر نداشت
و بطریِ کوکتل مولوتفی
که آرزو می کرد
شراب را بینِ دو عاشق قسمت کند

اُپرای کارمن زیبا بود
اگر در هر ثانیه
صد نفر در جهان از بی غذایی نمی مُردند
و جنگل، جنگل درخت
قنداقِ تفنگ نمی شد
و هنر برای هنر نیست
وقتی کودکان را
در اینترنت حراج می کنند
و سربازان
شرط سرِ جنینِ زنِ حامله می بندند
و شکم می درند

چه گونه می شود به جاودانه گی اندیشید
وقتی لوله ی تپانچه یی
مدام بر شقیقه ات احساس می شود
و ابداعاتِ شاعرانه چه اهمیتی دارند
وقتی در خاک زمین
یک مین به ازای هر انسان مدفون است

من خو نمی کنم به نظامِ سیرکی که در آن
تنها برای شیرهایی کف می زنند
که به ضربِ شلاقِ رام کننده می رقصند.
غرشِ مرا اگر خوش ندارید
به گلوله
پاسخم دهید.

یغما گلرویی
 
M_A_Qolami

M_A_Qolami

-
مدیر ارشد تالار
تو رو از دور دلم دید اما
نمیدونست چه سرابی دیده
منه دیوونه چه میدونستم زندگی برام چه خوابی دیده
نمیدونی نمیدونی ای عشق کسی که جوونیشو ریخته به پات
واسه اینکه تو رو از دست نده چه عذابی چه عذابی دیده
آه ای دله مغموم آروم باش آروم
هی حاله نامعلوم آروم باش آروم

نیستی اما هنوزم کنارمی
نیستی اما هنوزم اینجایی
روزی صد هزار دفه میمیرم اگه احساس کنم تنهایی
هر کجا رفتیو هر جا موندی منو بی خبر نذار از حالت
اگه تنها شدیو دلت گرفت خبرم کن که بیام دنبالت
آه ای دله مغموم آروم باش آروم
هی حاله نامعلوم آروم باش آروم ...​
 
Real Feeling

Real Feeling

پسر دایی
کاربر فعال
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور


مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار
گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم
دست‌هایم فارغ از افسون شعر
یاد می‌آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک‌سو می روند
پرده‌های تیرهٔ دنیای من
چشم‌های ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من، با یاد من بیگانه‌ای
در بر آیینه می‌ماند به جای
تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می‌شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب
روزها و هفته‌ها و ماه‌ها
چشم تو در انتظار نامه‌ای
خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا
می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک
بی‌تو دور از ضربه‌های قلب تو
قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد
نرم می‌شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می‌ماند به راه
فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

فروغ فرخزاد
 
Real Feeling

Real Feeling

پسر دایی
کاربر فعال
چشم مستت از غزل دیوانه میسازد مرا...

مستیت در شاعری افسانه میسازد مرا...

راز عشقت با کسی هرگز نمیگویم بدان...

گرچه میدانم غمت غمخانه میسازد مرا
 
متن زیبا برای فرزند پسر - متن زیبا برای فرزند دختر - متن ادبی درباره برادر - کابل شارژر سامسونگ- خرید قاب گوشی- جواب آمیرزا- اسکرین شات سامسونگ - فلش کردن گوشی - اروس دیجیتال - قاب گوشی A54 - قاب گوشی s23 ultra -
بالا