پاسخ : داستان ادامه دار
من هم بلند شدم و بعد از آماده شدن به سمت محل کارم ( که در واقع پوششی برای گروه مخفی ما بود) راه اُفتادم ، با ماشینم در مسیر قرارگاه بودم که ... تلفنم زنگ زد ؛ انتظارش را نداشتم ... پشت خط ، یکی از بچه های تیم بود ، با صدای لرزان و طوری که انگار زخمی شده بود به من گفت که نیا اینجا ، به ما حمله کردن ..... تو این گیر و دار بودم که بپرسم چی شده و ... ؟ ولی خیلی ناگهانی یک ماشین مشکی بزرگ به ماشینم کوبید ! ظاهراً اين افراد با نفوذ قصد دارند من را هم حذف كنند و ! هرطور بود کنترل ماشین را حفظ کردم ولی انگار نه یکی بلکه دو اتومبیل در حال تعقیب من در وسط خیابان های شهر هستند ؛ باید کاری میکردم ، دستم را به سمت داشبورد دراز کردم و اسلحه ام را برداشتم و...