مقدمه بخش دوم
ممکن نبود بهانه دیگری برای این تماس تلفنی وجود داشته باشد. مردی مشهور به خست، در سه صبح به من زنگ زده بود. مستقیم از اوهایو به لندن برای بیان کردن دلیل این امر به من که به محض این که کارم تمام شد باید یک بلیط درجه یک بخرم و به هدکوارترز برگردم. او احتمالا اکنون به رسید چشم دوخته بود، همراه با سایر هزینه های آخرین سفر خارجیم. او در حالی که پرونده باز در مقابلش را مطالعه می کرد دستش را به طرف سرش برد و سه برآمدگی باقی مانده رو موهایش را صاف کرد.
من نمی توانستم این را بیشتر تحمل کنم. این مدت آن قدر زیاد بود که شما می توانستید به دیوار خالی فیروزه ای، ردیف های قفسه های فلزی پرونده ها و پرده های باریک سفیدی که هرگز کنار زده نشده اند و گیاهان پژمرده نشسته روی میز کنار پنجره را توضیح می دهند خیره شوید. من جلو نشستم، صندلی زیر من به طرز هشدار دهنده ای غژغژ می کرد. در این مورد شک نکن، من تنها موجود زیر پنجاه سال تو این دفترم.
ولی شما این را نمی دانید تا اینکه به لباس هایم بنگرید. من درست هنگامی که یک بیوه وحشت زده از پرواز چندین دست گوناگون از بلوزها و ژاکت های من را در زمان ورود میان مشت هایش توده کرد از یک پرواز خطوط هوایی آمریکایی می آمدم. من مانند یک زن بی خانمان به نظر می رسیدم. در واقع اگر این شغل را از دست می دادم واقعا یک زن بی خانمان می شدم. و این خبر خوبی بود.
«ببین، پیت، من می دونم که تو گفتی مواظب بدنه ماشین باشم. تعمیرات خیلی گرونه. تو این رو بهم گفته بودی. منم متوقف شدم. من باعث یه تصادف ناگهانی تو سه ماه نشدم، تو این رو می دونی. ولی این مورد آخر رو نمی تونستم متوقف کنم.»
«من خبر دارم تو رونوشت من رو به سازمان ام آی پنج بردی.»
ممکن نبود بهانه دیگری برای این تماس تلفنی وجود داشته باشد. مردی مشهور به خست، در سه صبح به من زنگ زده بود. مستقیم از اوهایو به لندن برای بیان کردن دلیل این امر به من که به محض این که کارم تمام شد باید یک بلیط درجه یک بخرم و به هدکوارترز برگردم. او احتمالا اکنون به رسید چشم دوخته بود، همراه با سایر هزینه های آخرین سفر خارجیم. او در حالی که پرونده باز در مقابلش را مطالعه می کرد دستش را به طرف سرش برد و سه برآمدگی باقی مانده رو موهایش را صاف کرد.
من نمی توانستم این را بیشتر تحمل کنم. این مدت آن قدر زیاد بود که شما می توانستید به دیوار خالی فیروزه ای، ردیف های قفسه های فلزی پرونده ها و پرده های باریک سفیدی که هرگز کنار زده نشده اند و گیاهان پژمرده نشسته روی میز کنار پنجره را توضیح می دهند خیره شوید. من جلو نشستم، صندلی زیر من به طرز هشدار دهنده ای غژغژ می کرد. در این مورد شک نکن، من تنها موجود زیر پنجاه سال تو این دفترم.
ولی شما این را نمی دانید تا اینکه به لباس هایم بنگرید. من درست هنگامی که یک بیوه وحشت زده از پرواز چندین دست گوناگون از بلوزها و ژاکت های من را در زمان ورود میان مشت هایش توده کرد از یک پرواز خطوط هوایی آمریکایی می آمدم. من مانند یک زن بی خانمان به نظر می رسیدم. در واقع اگر این شغل را از دست می دادم واقعا یک زن بی خانمان می شدم. و این خبر خوبی بود.
«ببین، پیت، من می دونم که تو گفتی مواظب بدنه ماشین باشم. تعمیرات خیلی گرونه. تو این رو بهم گفته بودی. منم متوقف شدم. من باعث یه تصادف ناگهانی تو سه ماه نشدم، تو این رو می دونی. ولی این مورد آخر رو نمی تونستم متوقف کنم.»
«من خبر دارم تو رونوشت من رو به سازمان ام آی پنج بردی.»