یه حکایتی هست که فکر میکنم خیلی هاتون شنیده باشین
یه روز یه لشگری به یه شهری حمله میکنه و اون شهر رو تحت محاصره قرار داده بود
فرمانده اون لشگر به زن ها و بجه ها اجازه داد تا از شهر خارج بشن و به اونها اجازه داد ارزشمندترین چیزی رو که میخان با خودشون بردارن
موقع خارج شدن زن ها دیدن که اونها مردها رو کول گرفتن و با خودشون خارج میکنن
این نشون دهنده اون هست که ما مردها از هر چیزی برای زن ها ارزشمندتر هستیم و اگه ما نباشیم اونا هیچی ندارن