روز اول دانشگاه

AlirezaIR

AlirezaIR

غریب تالار !
کاربر تالار
کاربر فعال
نه مثلن یه سوال نمیفهمن گیر میدن به تو که توضیح بدی
 
Sorena

Sorena

GaLaxY SolDier
کاربر تالار
کاربر فعال
البته که باید جلو پای استاد پاشی
مخصوصن وقتی وارد کلاس و ازش خارج میشه
وسط کلاس خواست بره یه لحظه جلو در پا نشو فقط :دی
صدای استاد رو هروقت خواستی رکورد کنی اجازه بگیر
بعضیا براشون مهم نیس ولی خیلیا حساسن
عکس و فیلم هم از تخته خواستی بگیری حتمن اجازه بگیر
سعی کن تا چند هفته اول خیلی مزه نپرونی و سکوت کنی و وقتی همه میخندن بخندی(در حد لبخند، البته اگه واست مهمه که شخصیت خوبی داشته باشی)
نیازی هم نیس تو بریک تایک بخوای یا بگی خسته نباشید که کلاسو تموم کنه استاد
بقیه هستن که این کارو انجام بدن!
جزوه نوشتنی هم سریع و تمیز همون سره کلاس بنویس
نه نت بردار که پاکنویس کنی نه انقد کند بنویس که بری از بقیه جزوه بگیری
سعی کن با همه بجوشی ولی نزار کسی ازت بالا بره
نکته دیگه ای یادم اومد میگم :دی
سوال داشتی بگو باز تجربه ها رو بشنوی
 
KaShKoOl

KaShKoOl

یه مرد تنها و خسته
کاربر ماندگار
ترم اول تموم شد بفکر ازدواج دانشجویی باش :هه
 
Real Feeling

Real Feeling

پسر دایی
کاربر فعال
KaShKoOl

KaShKoOl

یه مرد تنها و خسته
کاربر ماندگار
نه باووو رشته ما تو این زمینه چنگی به دل نمیزنه :(
 
A.Shadow

A.Shadow

مدیر کل تالار
مدیریت کل تالار
خب منم از تجربیات روز اولم بگم:))
وقتی وارد دانشگاه شدم با صحنه ی ترسناکی مواجه شدم :| تا حالا اینقدر دختر یه جا ندیده بودم:دی
کم کم که گذشت پسرا هم اومدن. انگار همشون با هم دوست بودن چون احوال پرسی می کردن با هم دیگه. احساس کردم فقط من اونجا ترم اولی هستم:|
دقیقا حس روزی رو داشتم که برای اولین بار می خواستم برم مدرسه. اینکه هیشکی رو نمیشناختم و محیط چقدر واسم جدید بود.
ساعت 8 کلاسمون شروع می شد. یک ربع به هشت رفتم سر کلاس دیدم چندتا پسر نشستن در سکوت مطلق دارن به در و دیوار نگاه می کنن. اینجا بود که یه ذره قوت قلب گرفتم چون دیدم مثل اینکه اونا هم ترم اولی هستن:)) و مورد دیگه ای که باعث خوشحالیم شد این بود که فهمیدم کلاس دخترا یه جای دیگه برگزار میشه. با اینکه نمی دونم این مسئله برای همه ی ترم هاست یا فقط ترم اول ولی من که راضی بودم. چون هنوز آمادگی مواجه شدن با دخترا رو نداشتم:دی

خلاصه انقدر همه ساکت بودن که هرکی از جلوی کلاس رد می شد میومد داخل میگفت فکر کردم استاد سر کلاسه. چه بچه های خوبی آفرین:دی
ریاضیات داشتیم. استاد راس ساعت 8 اومد( که از قضا یه خانوم بود:دی)؛ یه برنامه داد که تاریخ تمام کوییزها و امتحانات و بارم بندی توش مشخص شده بود. یه کتاب معرفی کرد و شروع کرد به درس دادن. کلاس ما قرار بود تا 9:40 باشه ولی 9:20 گفت خب برای امروز کافیه خسته نباشید. فکر کنم منتظر بود بچه ها بگن خسته نباشید که درسو تعطیل کنه ولی دید اینجوری که بچه ها دارن گوش می دن اگه تا دو ساعت دیگه هم درس بده هیشکی اعتراضی نداره :)).
خلاصه رفتیم تو محوطه و برای کلاس دوم که ساعت ده شروع می شد منتظر موندیم. دوباره یه ربع به ده رفتیم سر کلاس. اصول سازمان ومدیریت داشتیم. دوباره همون سناریو تکرار شد. همه ساکت به در و دیوار نگاه می کردن و هرکی رد می شد می گفت چرا شماها انقدر ساکتین :|
متاسفانه استاد نیومد :| ما تا ده و ربع نشستیم تا اینکه اومدن بیرونمون کردن:دی
این بود انشای من:))
 
متن زیبا برای فرزند پسر - متن زیبا برای فرزند دختر - متن ادبی درباره برادر - کابل شارژر سامسونگ- خرید قاب گوشی- جواب آمیرزا- اسکرین شات سامسونگ - فلش کردن گوشی - اروس دیجیتال - قاب گوشی A54 - قاب گوشی s23 ultra -
بالا