روز اول دانشگاه

A.Shadow

A.Shadow

مدیر کل تالار
مدیریت کل تالار
حالا بماند که من انقدر زود رفتم سر کلاس دیدم برقش خاموشه درم بسته ست سریع خودمو گم و گور کردم نیان بگن این چه جوگیره:))
 
M.Bagheri

M.Bagheri

مدیر کل تالار
مدیریت کل تالار
Real Feeling

Real Feeling

پسر دایی
کاربر فعال
کلا امروز فهمیدم دانشگاه چیز عجیبی نداره بهتره الکی جوگیر نشیم :|
 
RAHA

RAHA

عمه برادرزاده
مدیر بخش
KaShKoOl

KaShKoOl

یه مرد تنها و خسته
کاربر ماندگار
حالا بماند که من انقدر زود رفتم سر کلاس دیدم برقش خاموشه درم بسته ست سریع خودمو گم و گور کردم نیان بگن این چه جوگیره:))
اینجوری شدیم هشتاد میلیون!؟
 
Pb.GraphisT

Pb.GraphisT

گرافیست
مدیر ارشد گرافیک
خب منم از تجربیات روز اولم بگم:))
وقتی وارد دانشگاه شدم با صحنه ی ترسناکی مواجه شدم :| تا حالا اینقدر دختر یه جا ندیده بودم:دی
کم کم که گذشت پسرا هم اومدن. انگار همشون با هم دوست بودن چون احوال پرسی می کردن با هم دیگه. احساس کردم فقط من اونجا ترم اولی هستم:|
دقیقا حس روزی رو داشتم که برای اولین بار می خواستم برم مدرسه. اینکه هیشکی رو نمیشناختم و محیط چقدر واسم جدید بود.
ساعت 8 کلاسمون شروع می شد. یک ربع به هشت رفتم سر کلاس دیدم چندتا پسر نشستن در سکوت مطلق دارن به در و دیوار نگاه می کنن. اینجا بود که یه ذره قوت قلب گرفتم چون دیدم مثل اینکه اونا هم ترم اولی هستن:)) و مورد دیگه ای که باعث خوشحالیم شد این بود که فهمیدم کلاس دخترا یه جای دیگه برگزار میشه. با اینکه نمی دونم این مسئله برای همه ی ترم هاست یا فقط ترم اول ولی من که راضی بودم. چون هنوز آمادگی مواجه شدن با دخترا رو نداشتم:دی

خلاصه انقدر همه ساکت بودن که هرکی از جلوی کلاس رد می شد میومد داخل میگفت فکر کردم استاد سر کلاسه. چه بچه های خوبی آفرین:دی
ریاضیات داشتیم. استاد راس ساعت 8 اومد( که از قضا یه خانوم بود:دی)؛ یه برنامه داد که تاریخ تمام کوییزها و امتحانات و بارم بندی توش مشخص شده بود. یه کتاب معرفی کرد و شروع کرد به درس دادن. کلاس ما قرار بود تا 9:40 باشه ولی 9:20 گفت خب برای امروز کافیه خسته نباشید. فکر کنم منتظر بود بچه ها بگن خسته نباشید که درسو تعطیل کنه ولی دید اینجوری که بچه ها دارن گوش می دن اگه تا دو ساعت دیگه هم درس بده هیشکی اعتراضی نداره :)).
خلاصه رفتیم تو محوطه و برای کلاس دوم که ساعت ده شروع می شد منتظر موندیم. دوباره یه ربع به ده رفتیم سر کلاس. اصول سازمان ومدیریت داشتیم. دوباره همون سناریو تکرار شد. همه ساکت به در و دیوار نگاه می کردن و هرکی رد می شد می گفت چرا شماها انقدر ساکتین :|
متاسفانه استاد نیومد :| ما تا ده و ربع نشستیم تا اینکه اومدن بیرونمون کردن:دی
این بود انشای من:))
عاقا من کاری با هیچکدومش ندارم
حتی عدم امادگی برای مواجهه با دخترا :|
ولی...
ولی!!!
تو روز اولی که میخاستی بری مدرسه هم یادته؟! :|

:دی
 
A.Shadow

A.Shadow

مدیر کل تالار
مدیریت کل تالار
عاقا من کاری با هیچکدومش ندارم
حتی عدم امادگی برای مواجهه با دخترا :|
ولی...
ولی!!!
تو روز اولی که میخاستی بری مدرسه هم یادته؟! :|

:دی

آره :دی
و حتی یادمه چطور دوست پیدا کردم اون روز:))
 
BaranMR

BaranMR

آبجیه حسین :دی
کاربر ماندگار
eed34d52c4744eac3b811735b46d5462._.jpg
 
BaranMR

BaranMR

آبجیه حسین :دی
کاربر ماندگار
d58f87e8f4da7142ebbcd2c5cf397508._.jpg
 
متن زیبا برای فرزند پسر - متن زیبا برای فرزند دختر - متن ادبی درباره برادر - کابل شارژر سامسونگ- خرید قاب گوشی- جواب آمیرزا- اسکرین شات سامسونگ - فلش کردن گوشی - اروس دیجیتال - قاب گوشی A54 - قاب گوشی s23 ultra -
بالا