کهن دژ های سولاریس | مروری بر گذشته !

M.Bagheri

M.Bagheri

مدیر کل تالار
مدیریت کل تالار
پاسخ : کهن دژ های سولاریس | مروری بر گذشته !

نه بابا فکر نکنم سربازی باشه
همین دور براس
دیشب که ج داد
میارمش اینجا حالشو بگیرید

نه محمد جون من اون خاطراتو ولش
یه بار خواستیم یکم بنویسیم هزار نفر ریختن سرمون
خاطراتمونم جنجالیه لامصب...:دی

تا فصل چهارشو سیو دارم :لول
البته برا حسین سورنا رو هم دارم :دی
یه چیزایی از ممد رانگا هم هست :)
 
M.Bagheri

M.Bagheri

مدیر کل تالار
مدیریت کل تالار
پاسخ : کهن دژ های سولاریس | مروری بر گذشته !

اینا رو سید مینوشته :

کنفدراسیون کهن دژ
Confederation of ancient Dezh
این متنو جدی بگیرید : این متنو جدی نگیرید
این داستان تخلی و بدون ذره ای واقعیت نوشته شده​



سولاریس
شروع کردند به حرکتبه منظومه ای نو به امید شروعی نوشروع راه بازگشت به زمینسیاره ها ساکت و بی فروغ ، تنها و غمیگن ، سرد و خاموش ... در سکوت مبهوت صدای شب در فضای خالی دل دنیا غم را مینوشتند بر پیکر جداییراه زمین را میجستند در میان انبوه سایه ها . پیش میرفتند با تمام آن ناجوانمردانگی های روزگارظلم ها ، ستم ها ، دورویی ، جنگ ، دشمنی ... این بود داستان روزگارشان که همچون امواج خروشان ذهنشان را در هم میکوبیدروزهای سرد آندرومدا قدمها را استوار کرده بود و غم را پایدار ، جنگهایش شمشیرها را تیز و دلها را پیر ، ناجوانمردی هایش دوستی ها را مانا و اعتماد را بی معنا ، امید هایش چشم ها را به راه و بی قرار و دلها را خسته و بیمار و ما بودیم تنها با خدایمانراه را به بیکران آغاز کردیم همه خسته دلها و


پریشان روزگار و امید با آینده و ما همه بی چیز به سمت فردا میرفتیم
کسی نمیدانست چه در انتظار ماست ، همه از هم بی خبر در اطاقکهای کوچک ، بی حس ، سرد ، در خوابی سبک فقط انتظار رسیدن سفینه و باز شدن درب این تابوت مرگ تا دوباره همسفرانی که قبل از سفر با او بودن را ببیندهوا را حس کردم ، داشتم هشیار میشد نمیدانستم چه شده ، هنوز درب آن اطاقک تابوت مانند بسته بود ، پس نباید هنوز به مقصد رسیده باشیم . حس عجیبی بود سرم گیج میرفت این طبیعی نبود من قبل از باز شدن محافظ اطاقک بیدار شده بودم .ناگهان اطاقک باز شدفرمانده اینجاست ...چشمهایم داشت سو میگرفت صداها مبهم بود . بله درب اطاقک من باز نشده بود چون سفینه دچار نقص فنی شده بود ! برق اضطراری مدام قطع و وصل میشد . من را نزدیک صندلی فرماندهی کشاندند و در اطاق فرماندهی دیگر داشتم هشیار میشدم سریع فرماندهان را احضار کردم ! نمیتوانستیم سرشماری کنیم همه سیستم ها قطع شده بود ، در هر صورت دستور دادم تیمی تشکیل و کل سفینه را جست و جو کنند و همه را جمع کنند و کم کم توانستیم سیستم انرژی سفینه را راه اندازی کنیم .سیستم محافط یونی را قطع کردیم ، سیستم محافظ دفاعی سایه به آرامی کنار رفت ، تصویر بیرون هنوز مات بود سیاره ای دیده نمیشد انگار در میان چرخش سریع ماده ای آبی رنگ قرار داشتیم ، یک طوفان رشته هایی از نور آبی از کنارمان با سرعت رد میشد چیزی پیدا نبود .مجبور بودیم مستقیم ببینیم ، با دو تن از آسمان سالاران در اطاق فرماندهی ماندیم و بقیه به بیرون هدایت شدند ، دریچه های مرکز فرماندهی باز شدند از پشت شیشه های پلاسما جهان بیرون پیدا شد ! ابر آبی رنگ محو و محوتر میشد سیستم های رایانه ای سفینه در حال روشن شدن بودند ناگهان آژیر خطر به صدا درآمد !بلهدر شرف برخورد با شی بزرگ بودیم ، احتمالا یک سیارک بود اما به خاطر قطع بودن دستگاه ها شناسایی نشده بود سریعا توپ تمرکز انرژی را فعال کردیم دریچه های مرکز فرماندهی بسته شد هدف قفل شد ... آتش !طوری سفینه به لرزه افتاد که همه حس میکردیم همه چیز از هم پاشیده شده . سیستم ها برای چند ثانیه قطع شدند ، رادار لیزر فعال شد !خدای من ... واااااااااای ....اینجا ....!ناگهان برگشتم ، کسی صحبت نمیکرد همه مات و مبهوت بودند اما چنان همهمه ای بود که یک لحظه سرم گیج رفت . همه ناگهان بهت زده شروع کردند به نگاه کردن به هم ، ولی کسی صحبت نمیکرد ، صدا از کجا بود ... من صدای همه را میشنیدم ولی دهان همه بسته بود و چشمها از تعجب گرد !صدای سوت عجیبی همه را گیج کرد ، صدا قطع شد همه صدا ها قطع شد دیگر صدایی نمیشنیدم میخواستم بپرسم چه شده ! اما میدیدم کسی چیزی نمیداندسکوت را شکستم ..._ زودتر ...... برید سر کارتون ..........همه سریع و رفتند و همهمه کار شروع شدباید میفهمیدیم کجا هستیم_ سعی کنید تماس بگیرید ... فقط روی خط رمز تماس بگیرید ... با فرمانده های اتحاد فقط ... مارو به دام دشمن نندازید ... جنگنده های محافظو برای اسکورت خارج کنید ... سریعتر سیستم جاذبه نقطه ای روفعال کنی و سیارکهارو دور سفینه جمع کنید تا از دید رادارها در امان باشیم ... اون آزیر خطرو خاموش کنید دیگه ... سیستم تدافعی برای حالت ناشناخته ...ما نیروی نظامی زیادی نداشتیم ، تمام جنگنده های سنگین و بقیه جنگنده ها در سفینه های انتقال دهنده بودند که ما ازشون بی خبر بودیمهزاران نیرو تهاجمی و چندین هزار محافظ آسمان که ارتشهای مارو تشکیل میدادند ! انگار اصلا وجود نداشتند ، ما قدرتمونو از دست داده بودیم و همون لحظه اول که سیستم نتونست سیگنال سفینه هارو دریافت کنه فرض کردیم که اصلا وجود نداشتند و به دنبال شروع دوباره رفتیمسیاره های مناسبی نزدیک محل توقف جهش زمان _ مکانی پیدا کردیم اما اسکن عشعه سبز اثرات تحرکات بدون حیات در بیشتر سیاره ها نشون میداد ! اثری از حیات موجودات زنده نبود ، تحرکات فقط ماشینی بودندسیاره ای ساکت و بی تحرک پیدا کردیم ، با احتیاط تمام و در حالت قرمز آماده باش دفاعی به سمت سیاره هدف نزدیک شدیم و چند کاوشگر برای بررسی اولیه شرایط به سیاره هدف و چند جنگنده سنگین که جزو گارد سفینه فرماندهی بودند رو برای پشتیبانی از کاوشگرها به توپ های الکترونی دوربرد اژدر سرخ مجهز کردیم و نزدیک سیاره فرستادیم .هیچ اثری از تحرکات غیر عادی نبودوارد سیاره جدید شدیم و سریعا پایگاه موقت رو احداث کردیم و در حال آماده سازی سفینه مرکزی به پایگاه بودیم که ...به صورت عجیبی تماس برقرار شدما به جمع کنفرانس جمعی از فرماندهان منظومه آندرومدا ملحق شدیمچند هفته ای بود که سفینه ها به منظومه جدید رسیده بودند ، راه ما آغاز شدسولاریس ... !طی همین مدت کم هر کدوم از دوستان و یاران قبلی سریعا خودشونو جمع کرده بودند و برای خودشون فدراسیونهای پراکنده احداث کرده بودندموضوع جلسه همین بود ، اتحاد قوی و یکپارچه . به موقع رسیده بودیم .بحث ها شروع شد_ ما باید سریعا متحد بشیم ... هر چه سریعتر به فدراسیون من ملحق بشید_ فدراسیون ما قویتره باید از اتلاف وقت پرهیز کنیم ، وقتی میشه از بالاتر شروع کرد چرا ..._ ......ناگهان فریاد زدم_ کافیه ... این چه وضعه که درست کردید ؟! هر کدوم فقط دنبال منافع خودتون هستید ، میخواید خودتونو بالا بکشید !همه آروم شدند و من ادامه دادم_ ایا فراموش کردید که قدرت طلبی چه بلایی بر سره اندرومدا اوورد؟ایا غیر از این بود که برایه انگه بتوانیم بر دیگری و یا بر همسایه مان فائق شویم دست به چه جنگ هایی زدیم ؟و نتایج اون جنگ ها , باعث از دست رفتنه اندرومدا شدما نباید اشتباهاته گذشته رو تکرار کنیم و با اتحادمون باید به ابادانی و ایجاد صلح در منظومه کمک کنیمو از اینجا شروع کردیم برای شروعی دوباره ... و من ساکت شدم_ ما با هم شروع میکنیم ، باید پی داشته باشیم_ از اصل خودمون شروع میکنیم به یاد زمین به یاد ایران زمین به یاد سرزمین بی بدیل آریابحث با آرامی شروع شد برای شروع قدرت ......بعد از پایان چندین روز بحث ما شروع کردیمتصمیم از این قرار بود5 دژ مستحکم و غیر قابل نفوذ با محافظانی بی شکست احداث خواهد شد ...
 
SaHMi

SaHMi

کاربر تالار
کاربر تالار
کاربر فعال
پاسخ : کهن دژ های سولاریس | مروری بر گذشته !

:لول
یادش بخیر ساسان بیچاره هی میگفت یکم کمک کن من حال نداشتم واسش از اینا مینوشتم !
بیچاره آخرش تپش قلب گرفت فک کنم از دست من :|
 
SaHMi

SaHMi

کاربر تالار
کاربر تالار
کاربر فعال
پاسخ : کهن دژ های سولاریس | مروری بر گذشته !

:لول
یادش بخیر ساسان بیچاره هی میگفت یکم کمک کن من حال نداشتم واسش از اینا مینوشتم !
بیچاره آخرش تپش قلب گرفت فک کنم از دست من :|

آها یادم رفت بگم اینارو گفتم بدم خودش بزاره که گفت داره داستان مینویسه خودش ، واسه همین منم با اسم خودم گزاشتم :دی
 
Pb.GraphisT

Pb.GraphisT

گرافیست
مدیر ارشد گرافیک
پاسخ : کهن دژ های سولاریس | مروری بر گذشته !

آره زنده ام !!

یادش بخیر هر موقع میبینمت یاد اون روزی که باهات آشنا شدم میافتم ...

اون روزی که دعوا شده بود :دی

یادته ؟
 
AlirezaIR

AlirezaIR

غریب تالار !
کاربر تالار
کاربر فعال
پاسخ : کهن دژ های سولاریس | مروری بر گذشته !

ghavi tarineshon
alamot dez bod
be farmandehi heikal
be khatre in ke gal as bug estefade mikone
hamashon
raftan albate man naraftam
 
متن زیبا برای فرزند پسر - متن زیبا برای فرزند دختر - متن ادبی درباره برادر - کابل شارژر سامسونگ- خرید قاب گوشی- جواب آمیرزا- اسکرین شات سامسونگ - فلش کردن گوشی - اروس دیجیتال - قاب گوشی A54 - قاب گوشی s23 ultra -
بالا