پاسخ : GaLaxY
داستان من
غروب سحر
در کهکشان راما اوضاع تحت سیتره سربازان پیشوا بود. نه آیتم به دست آمده بود سربازان در پایتخت 24 ساعته در حال آماده باش بودند تا نه رباتها و نه خائنین فرصت دست یابی به آیتم ها را نداشته باشند.
در غروبی دل نشین که سکوت همه جارا در بر گرفته بود.تنها صدای باد بود که در بین لاشه رباتها و سفاین میپیچید و داستان غم م غصه داستان مرگ پدران و پسران و عشاق را بیان میکرد.باد ایستاد.نارنجی غروب به سرخی گراید. سکوتی مرگ بار بر همه چیره گشت در بلندای دور دست در مقر فرماندهی بر بلندای برج مرکزی چند انسان دیده میشدند.بله آنها آدولف پیشوای قدرمتند و در کنارش وزیر جنگ بزرگش که قوی ترین واحد نظامی در کل کائنات را در اختیار داشت ایستاده بود.
آژیر. آژیر به صدا در آمد و سکوت را درهم شکست. در دل سربازان دلهره ای شدید نفوذ کرد.
در مرکز فرماندهی
سکوت بین آدولف و محمد جکپی حاکم بود تنها به یک دیگر مینگریستند. یک سرباز مرکز علوم و فن آوری نفس نفس زنان در را باز کرد و برگی را به سمت پیشوا می آورد. بله تحرک رباتها در اطراف آیتم آخر مشاهده شده بود.
پیشوا به وزیر جنگ دستور تصاحب آیتم آخر را داد. پیام ها به فرماندهان مستقر در دیگر سیارت با کد انیگما ارسال شد.
در پایتخت سربازان یگان های ویژه به سرعت خود را به سفینه ها میرساندند. در آسمان لکه هایی پیدا شدند. اینها که هستند و چرا رادارها آنها را مشاهده نکرده اند. نزدیک تر می آیند آنها یگانهای رزمی ژرمانیا اس اس هستند که آمده اند تا در نبرد برای تسخیر آیتم آخر شرکت کنند.
متور اسکای گارد ها روشن شد و گردو غبار به پا شد و سفینه های غول پیکر بلند شدند و از دور دست این جنگنده های وایپر و رپتر بودند که به اسکورت اسکای گاردها می آمدند.
سفینه ها به ژرمانیا اس اس ملحق میشدند و اسمان پر بود از سفینه هایی که با امیدی فراوان برای آینده و اراده ای پولادین برای اجرای دستور پیشوا و حفظ اقتدار او به سمت دیواره هایی فلزی و آتشین رباتهای محافظ ایتم میرفتند. کودکان نظاره گر این صحنه برای پدران خود اشک میریختند و برای انان آرزوی پیروزی میکردند و در دل محبت به پیشوا را از پدارن به ارث میبردند.
ادامه دارد...